1.حضرت زینب (س) : ایشان بعد از فاجعه عاشوراء با قول و فعل و تقریرشان اهتمام بسیاری به احیاء حادثه عاشوراء داشتن , ایشان با گریه و لطم بر صورت و زدن سر بر محمل وخونین شدن سرشان و همچنین با خطبه های غراء خود در شام و اماکنی که به اسارت برده شدن و با سرودن اشعار و برگزاری مجالس عزا و ماتم برای امام حسین علیه السلام و تربیت شاگردان به نشر فرهنگ حسینی پرداختند , ایشان با مدیریت ویژه ای که در آن بحرانهای شدید که بر اهل بیت وارد می شد نشان دادن یک زن با تمسک به قوه ایمان دارای قدرتی می شود که بر اندوه ها فائق آید از حریم ولایت دفاع کند و از حق خویش دفاع کند وبا وجود احساسات شدید وعاطفی بودن یک زن خصوصاً در زمان از دست دادن عزیزترین عزیزان بردبارانه به عالی ترین نحو ایفای نقش کنند . چنانچه یکی از صاحب نظران اهل تسنن که به بنت الشاطی معروفند درباره حضرت زینب کتابی نگاشتند که به زبان فارسی با عنوان " زینب قهرمان کربلا" به چاپ رسیده است ؛ وی در این کتاب چنین می نویسد : " حضرت زینب خواهر امام حسین علیه السلام شادی امویان را بر ایشان زهر کرد , او قهرمان کربلا بود و نقش خویش را در امور سیاسی بعد از حادثه عاشورا به خوبی ایفا کرد او زمینه ساز قیام مختار , عبد الله بن زبیر و سقوط دولت اموی و تاسیس دولت عباسی و انتشار مذهب شیعه بود . 2. رباب دختر امرء القیس بن عدی (همسرابا عبد الله الحسین علیه السلام ): پدر شاعرش در عهد عمر بن خطاب اسلام آورد و عمر تولیت مسلمانان شام را به او داد , امام حسین علیه السلام از دختر او رباب خواستگاری کرد و او پذیرفت . رباب بعد از حادثه کربلا در زیر سقف نمی رفت و به مواساة امام حسین علیه السلام در آفتاب می نشست . 3.سکینه بنت الحسین : نقل شده است در مجلس ماتمی او و دختر عثمان بن عفان حضور داشتند دختر عثمان اظهار داشت من دختر شهید هستم سکینه ساکت شد تا لحظه ای که موذن بانگ برداشت : «اشهد ان محمداً رسول الله » سکینه خطاب به دختر خطاب به دختر عثمان اظهار نمود که این محمد کیست ؟ دختر عثمان گفت : هرگز نمی توان با شما مفاخره نمود. 4.فاطمه بنت الحسین : بعد از وقایع کربلا با کلام فصیح خود حاضرین را به گریه می آورد .روزی در شام مردی شامی از اتباع یزید از یزید خواست تا فاطمه (س) را به او هدیه دهد . اما با انکار شدید حضرت زینب (س) روبرو شد و فرمودند: هرکس با ما این کار را بکند از امت ما خارج شده ؛ همسر حضرت فاطمه پسر عمش حسن بن حسن علیه السلام است .فاطمه بنت الحسین بعد از حادثه عاشوراء خیمه ای به پا میکند و یکسال در ماتم سید الشهداء مجلس عزا بر پا می کند . 5.زنی از بکر بن وائل : این شخص اولین زنی است که بعد از شهادت امام حسین علیه السلام علیه عمال یزید به شورش بر میخواهد وی به همراه شوهرش در لشکر عمر بن سعد حضور داشته و وقتی یورش لشکریان یزید را بر خیمه ها و آتش زدن آنها می بیند منقلب شده و شمشیر به دست می گیرد و با فریاد میگفت: ای آل بکر بن وائل! آیا این درست است که خیمه گاه دختران رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم غارت شود؟ هیچ حکمی جز حکم خدا وجود ندارد , ای کسانی که می خواهید انتقام خون فرزند رسول الله را بگیرید ! بپا خیزید . شوهر آن زن که اوضاع را چنین دید بر خاست و همسرش را به درون خیمه برگرداند.(لهوف/ص74) 6. زنان بنی اسد : ایشان که در دفن شهداء کربلاء نقش مهمی داشتن وقتی اجساد شهداء را در معرکه می بینند به قبیله خود بر می گردند و از مردان کمک می خواهند تا این اجساد را دفن کنند اما با امهال و بی توجهی مردان قبیله روبرو میشوند بنابراین خود دست به کار میشوند وقتی مردان متوجه عزم زنان میشوند به کمک ایشان برخاسته و شهداء عاشوراء را با راهنمایها وکمک امام سجاد علیه السلام دفن میکنند . در حال حاضر بعد از گذشت هزار و اندی سال زنان شیعه عراق و محبین اهل البیت در روز دفن امام حسین علیه السلام ویارانشان با تاسی از زنان بنی اسد هرساله به صورت خود جوش با برگزاری مواکب چند میلیونی به عزاداری در شهر مقدس کربلا می پردازند. 7.ام سلمه همسر پیامبر (ص) : این زن از جمله زنانی هستند که در هجرت به حبشه با اصحاب پیامبر بودند واسم ایشان هند می باشد , ایشان بعد از هجرت به حبشه به مدینه می روند و شوهرشان در جنگ احد به شهادت می رسند و پیامبر قبل از جنگ احزاب با ایشان ازدواج می کنند (بحار الأنوار245:43). ام سلمه از وقایع عاشورا اطلاع داشتند زیرا پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم شیشه ای از خاک کربلا به ایشان دادن و فرمودند : هرگاه دیدی این خاک تبدیل به خون شد بدان در آن روز حسینم کشته شده , در یکی از شبها ام سلمه, رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم را در خواب می بینند که اندوهناک هستند علت را از ایشان جویا می شوند و پیامبر در پاسخ می فرمایند : من از کربلا آمده ام از جایگاه ومدفن شهدا , بعد از این خواب ام سلمه به سراغ شیشهای می رود که در آن خاک کربلا وجود داشت و آن را خونین می بیند وبدین ترتیب فهمید که امام حسین به شهادت رسیدند سپس با گریه های ایشان همسایه ها متوجه این واقعه می شوند (بحار الأنوار45 :232,227,89,إثبات الهداة 192:5، أمالی الصدوق :120). بعد از حادثه کربلا مجالس ماتم برشهدا کربلا أقامه کرد. 8. ام البنین ( همسر امام علی علیه السلام ) : بعد از شهادت فرزندانش هرروز با فرزندان حضرت عباس به بقیع می رفتند و بر فرزندانش سوگواری می کرد و زنان مدینه با گریه های او به گریه می افتادند وزمانی که زنان با نام ام البنین به او تسلیت می گفتند با این اشعار جواب آنها را میدادند(سفینة البحار510:1) لا تدعـونی ویک أم البنـین تذکرینـی بلیـوث العریـن کانت بنـون لی أُدعـى بهم والیوم أصبحت ولا من بنین 9.اسماء بنت عقیل (دختر عقیل برادر بزرگ امام علی علیه السلام ) :ایشان در فصاحت در میان زنان بنی هاشم مشهور بودن , زمانی که اسیران شام به مدینه برگردانده شدند ایشان در این ابیات را در سوگواری شهدا بیان داشتند : ماذا تقولون اذ قال النبی لکم ماذا فعلتم و انتم آخر الأمم؟ لعترتی و باهلی بعد مفتقدی منهم أساری و منهم ضرجو ابدم ما کان هذا جزائی اذ نصحت لکم ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحمی برخی از زنان با نقل روایت از امام حسین علیه السلام به نشر فرهنگ حسینی پرداختند از جمله : 1.حضرت زینب دختر امام علی علیه السلام 2. فاطمه بنت الحسین 3.حبابه والبیه : حبابه، دختر «جعفر والبیه ی اسدیه » است. کنیه ی او «ام الندا» بانویی است از شیعیان عاقله ی کامله ی جلیله و عالم به مسایل حلال و حرام و بسیار متعبد و کوشا در عبادت . این بانو می گوید: یک روز امیرالمؤمنین ( علیه السلام) را در محل پیش قراولان لشگر دیدم که با تازیانه ی دوسری که در دست داشت، فروشندگان ماهی های جری (بی فلس) و مار ماهی و سگ ماهی و ماهیان در آب مرده را می زد و با لحن آمرانه ای چون «ای فروشندگان مسخ شده های بنی اسراییل و ای لشگر بنی مروان » ! آنان را از فروختن این نوع ماهی های حرام بازمی داشت . در این هنگام «فرات بن احنف » که در آن جا حاضر بود، از جای برخاست و به سوی حضرت آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! لشگر بنی مروان چه کسانی هستند؟ علی ( علیه السلام) در پاسخ او فرمود: «آن ها کسانی بودند که ریش های خود را می تراشیدند و سبیل های خود را رها کرده و آن را می تابیدند، خداوند هم آنان را مسخ کرد.» حبابه می گوید: من تا آن روز گوینده ای را خوش بیان تر از او ندیده بودم; او را دنبال کردم تا این که در جلوی خان مسجد (محوطه ی جلوی مسجد) نشست، به او عرض کردم: خداوند تو را مشمول لطف و رحمت خویش قرار دهد، دلیل بر امامت چیست؟ آن حضرت با دست خود اشاره به ریگی که روی زمین افتاده بود کرد و فرمود: «آن را نزد من بیاور.» من آن ریگ را برداشتم و به ایشان دادم، آن حضرت ریگ را در کف دست خود گذاشت و با دست خود آن را نرم کرد، سپس با نگین انگشترش که نام خود آن حضرت بر آن نقش بسته بود، آن سنگریزه را مهر کرد، سپس به من گفت: «ای حبابه! هر گاه کسی ادعای امامت کرد و توانست چنان که دیدی بر سنگریزه ای مهر بزند، پس بدان که او امام واجب الاطاعة است. همانا امام کسی است که هر چه را بخواهد و اراده کند، از او پنهان نگردد.» حبابه گوید: من رفتم تا هنگامی که امیرالمؤمنین ( علیه السلام) به درجه ی رفیع شهادت رسید. من نزد امام حسن ( علیه السلام) آمدم، آن حضرت در مسند امیرالمؤمنین نشسته بود و مردم، معالم دین خود را از او سؤال می کردند. چون حضرت مرا دید، فرمود: «ای حبابه ی والبیه!» عرض کردم: بله، ای مولای من! فرمود: «آن چه همراه داری بیاور، من آن سنگریزه را به او دادم، آن حضرت نیز همانند امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام) برای من بر آن سنگریزه مهر نهاد.» پس از شهادت امام حسن ( علیه السلام) به نزد امام حسین ( علیه السلام) شرف حضور پیدا کردم. حضرت در مسجد پیغمبر ( صلی الله علیه و آله) نشسته بود، چون وارد شدم، مرا خوش آمد گفت و به نزدیک خودش خواند و فرمود: «ان فی الدلالة دلیلا علی ما تریدین، افتریدین دلالة الامامة؟» ; در میان نشانه ی امامت، آن چه را تو می خواهی هست، آیا دلیل امامت را می خواهی؟ گفتم: آری آقای من، فرمود: «آن چه با خود داری بیاور» . سنگریزه را به آن حضرت دادم و او هم بر آن مهر نهاد. پس از شهادت آن حضرت نزد علی بن الحسین ( علیه السلام) رفتم. در آن موقع سن من به صدو سیزده سال رسیده بود و از شدت پیری ضعف بر وجودم غلبه کرده و رعشه بر اعضای من افتاده بود. آن حضرت در حال رکوع و سجود و مشغول عبادت بود. مدتی منتظر ماندم تا این که خسته شدم و از دریافت نشانه ی امامت مایوس گشتم، برخاستم که بروم، دیدم آن حضرت با انگشت سبابه به من اشاره فرمود، ناگاه دیدم جوانی به من بازگشته و خود را دختری باگیسوان مشکین دیدم. چون نمازش تمام شد، گفتم: ای آقای من! چقدر از دنیا گذشته و چقدر باقی مانده است؟ فرمود: «اما ما مضی فنعم و اما ما بقی فلا» ; «آن چه را که گذشته است می دانم و آن چه را که باقی است، کسی نمی داند. سپس فرمود: «آن چه همراه داری بیاور.» من سنگریزه را به او دادم و حضرت بر آن مهر نهاد. پس از شهادت امام سجاد ( علیه السلام) به خدمت امام محمد باقر، امام جعفر صادق و امام موسی کاظم و امام رضا (صلوات الله علیهم اجمعین) رسیدم و همه ی حضرات سنگریزه را برایم مهر کردند.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |